حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی
.:: Your Adversing Here ::.
 

ارزش چیز ها را زمانی که داریم بدانیم!


زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار

نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت.

تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده

است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند.

پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد

به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,
  • خدایا چرا من؟

      آرتور اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب كرده است؟! او در جواب گفت: در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند. 500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند. 50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال … و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم هرگز نگفتم “خدایا چرا من؟” و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم نیز نمی گویم “خدایا چرا من؟”

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,
  • دیدگاه خود را دگرگون کنید

      زن و مردجواني به محله جديدي اسبا‌ب‌کشي کردند.روزبعدضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسايه‌اش درحال آويزان کردن رخت‌هاي شسته است و گفت:" لباس‌ها چندان تميز نيست. انگار نمي‌داند چطور لباس بشويد." احتمالا بايد پودر لباس‌شويي بهتري بخرد.همسرش نگاهي کرد اما چيزي نگفت. هربار که زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را براي خشک شدن آويزان مي‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار مي‌کرد تا اينکه حدود يک ماه بعد، روزي از ديدن لباس‌هاي تميز روي بندرخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "ياد گرفته چطور لباس بشويد. مانده‌ام که چه کسي درست لباس شستن را يادش داده.." مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجره‌هايمان را تميز کردم! زندگي هم همينطور است.وقتي که رفتار ديگران رامشاهده مي‌کنيم، آنچه مي‌بينيم به درجه شفافيت پنجره‌اي که از آن مشغول نگاه ‌کردن هستيم بستگي دارد. قبل از هرگونه انتقادي،بد نيست توجه کنيم به اينکه خوددر آن لحظه چه ذهنيتي داريم و از خودمان بپرسيم آيا آمادگي آن را داريم که به‌ جاي قضاوت کردن فردي که مي‌بينيم، در پي ديدن جنبه‌هاي مثبت او باشيم.

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,
  • پیام

     چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
    سنگ … پس از رها کردن!
    حرف … پس از گفتن!
    موقعیت… پس از پایان یافتن!
    و زمان … پس از گذشتن

  • نوشته : نیکو روحانی
  • تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,
  • دانشجویان پینوکیو!

     چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحانات پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند اما وقتی به شهر خود برگشتند فهمیدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه ؛ امتحان دوشنبه صبح بوده است . بنابر این تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری فته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم .... استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها فردا بیایند و امتحان بدهند

     

    چهار دانشجوی پینوکیوی ما روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هریک ورقه ی امتحانی را داد و از آنها خواست تا شروع کنند آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت و سوال بسیار آسانی بود و به راحتی به آن پاسخ دادند سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت برگه پاسخ دهند سوال این بود : کدام لاستیک پنچر شده بود ؟ !!!!

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان آموزنده - دروغ ,
  • داستان کوتاه و آموزنده!

      ﯾﮏ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﻭ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩ… ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﯾﺮﯾﻨﻪ ﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ، ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻧﺪﻩ ﻋﻘﺐ،ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ! ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﯿﮑﻨﻪ…! ﭘﻠﯿﺲ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻭﻝ ﺑﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﯼ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺎﺩ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﻭ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ: ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﮐﻨﯿﻢ،ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺩﻧﺪﻩ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﺮﻓﺘﯽ

    برچسب ها و کلمات کلیدی : داستان - آموزنده - پند اموز -داستان کوتاه - قصه

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,
  • خوش آمـــــــــــــــــــــــــــــدید

    درود دوستان به وبلاگ ما خوش اومدید .امیدوارم توانسته باشیم واستون مفید باشیم. 
    ما را برای پست های کم وبلاگ وخالی بودن بعضی از بخش ها که هیچ ععلتی جز نو پا بودنش نیست ببخشید.

    در چند روز آینده سایت بهینه تر میشود.

    سعی میکنیم متفاوت باشیم.

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: جمعه 18 فروردين 1398برچسب:,
  • صفحه قبل 1 صفحه بعد


    harfehesab

    صابر نوذری

    harfehesab

    http://harfehesab.loxblog.com

    حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی

    ارزش چیز ها را زمانی که داریم بدانیم!

    حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی

    درود این وبلاگ برای برتر شدن ساخته شده پس می کوشیم تا برتر شویم. به وبلاگ جک و اس ام اس و خنده ...موبایل... خوش آمدید

    حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی